جدول جو
جدول جو

معنی مشاوره کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مشاوره کردن
تقديم المشورة
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مشاوره کردن
Consult
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مشاوره کردن
consulter
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مشاوره کردن
咨询
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به چینی
مشاوره کردن
consultare
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مشاوره کردن
konsultieren
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
مشاوره کردن
konsultować
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
مشاوره کردن
консультировать
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به روسی
مشاوره کردن
консультувати
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مشاوره کردن
raadplegen
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
مشاوره کردن
consultar
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مشاوره کردن
सलाह लेना
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به هندی
مشاوره کردن
相談する
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مشاوره کردن
পরামর্শ করা
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
مشاوره کردن
berkonsultasi
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مشاوره کردن
danışmak
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مشاوره کردن
상담하다
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
مشاوره کردن
مشاورت کرنا
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به اردو
مشاوره کردن
ปรึกษา
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
مشاوره کردن
kushauriana
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مشاوره کردن
consultar
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مشاوره کردن
להתייעץ
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ نِ / نَ دَ)
نبرد کردن در شعر. (ناظم الاطباء). مسابقه در شعر خواندن از بر. و رجوع به مشاعره شود
لغت نامه دهخدا
مباحثه و مجادله کردن} با هیچ نادان مناظره مکن،) (قابوسنامه نف. 39)
فرهنگ لغت هوشیار
کابیدن ستیزیدن بزرگی خود را بر دیگری ثابت کردن، جنگ کردن معارضه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاوضه کردن
تصویر معاوضه کردن
چیزی را با چیزی عوض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز گرفتن، تاوان گرفتن، باز خو است کردن تاوان گرفتن جریمه کردن، مطالبه کردن مواخذه کردن: احسان پادشاه آنست که بر مردم بهانه نگیرد و منقصتها نجویند و مصادره نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
نگریستن، معاینه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذاکره کردن
تصویر مذاکره کردن
گفت و گو کردن گپ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخابره کردن
تصویر مخابره کردن
دخشکاندن خبری را بوسیله تلگراف یا تلفن ابلاغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دور شخصی (یا اشخاصی) یا محلی را احاطه کردن بطوری که رابطه او (آنان) با خارج قطع گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
تماشا کردن، درنگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره
دعوا کردن، نزاع کردن، جر کردن، جدال کردن، ستیزیدن
متضاد: سازش کردن، مصالحه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گفت وگو کردن، مذاکره کردن، گپ زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محاصره کردن
تصویر محاصره کردن
Beleaguer, Beset, Besiege
دیکشنری فارسی به انگلیسی